دوشنبه، 6 مهر ماه 1388 برابر با 2009 Monday 28 September
حسین علی پور متولد 7 تیرماه 1368، به جرم قتلی که در 16 سالگی (شهریور 84) مرتکب شده است، هم اکنون در زندان لاکان رشت زندانی است و با تائید شدن حکم قصاص اعدام خواهد شد.
به گزارش واحد حقوق کودک مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران ، در غروب روز 19 شهریور ماه سال 84،حسین علی پور و یکی از دوستانش به نام مهدی اسدی با فردی به نام مسعود پروانه درگیر شدند که در این درگیری متاسفانه مسعود جان باخته است و حسین علی پور به جرم قتل به قصاص و دوستش به 10 سال حبس محکوم شده اند و تلاشهای بسیار وکیل تسخیری ایشان تا این لحظه نتوانسته است روی رای دادگاه تاثیر بگذارد وهم اکنون پرونده جهت تأئید به دیوان عالی فرستاده شده است.
طبق ماده 37 کنوانسیون حقوق کودک اجرای مجازات اعدام و حبس های طولانی مدت برای کودکان تا قبل از پايان سن هجده سالگی ممنوع است. در ضمن در بند 6 ماده ی 5 میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی صراحتاً حکم اعدام برای کودکان زیر 18 سال ممنوع اعلام شده است..علیرغم این مهم کشور ایران بالاترین میزان اعدام کودکان را در جهان داراست
فهرست وبلاگ من
با آرزوی نابودی رژیم منفورین
۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه
یک نوجوان دیگر در آستانه اعدام
۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه
سخنان نماينده آمريكا در شوراى حقوق بشر سازمان ملل
چهارشنبه، 1 مهر ماه 1388 برابر با 2009 Wednesday 23 September
نماينده آمريكا در شوراى حقوق بشر سازمان ملل در ژنو، طی سخنانی نقض وحشیانه حقوق بشر در ايران را محکوم کرد و گفت ایالات متحده از سركوب معترضان در ایران عمیقا نگران است.
داگلاس گريفيث گفت، رژيم تهران با خشونت هر چه تمام تظاهرات مسالمت آمیز معترضان را سركوب می کند. در جريان تظاهرات ماههای اخیر در ایران دهها تن كشته شدند و صدها تن ديگر نیز بازداشت و هم اکنون در زندان بسر می برند.
۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه
نامه جوانی که در انتظار اعدام بسر می برد
دوشنبه، 30 شهریور ماه 1388 برابر با 2009 Monday 21 September
نامه بهنود شجاعی زندانی که مهلت یک ماه او پایان یافته و بازهم در انتظار مرگ بسر می برد
بنام خداوند بخشنده مهربانایکاش باد صدایم را می بردایکاش گنجشکانی که از بالای دیوار بلند زندان رد می شوند حرفهایم را می شنیدند و بر ایوان خانه شما می نشستند و برایتان بازگو می کردند.بچه ای بودم تا چشم باز کردم مادرم رفت و فرشته نجاتم مرا تنها گذاشت.هیچگاه فکر نمی کردم بی مادری اینقدر سخت باشد.بیش از سه سال است که در کنج زندان نشسته ام و تمام خاطرات زندگی ام در یک روز خلاصه شده .سه سال است در یک روز زندگی می کنم. سه سال دائم مسیری را که آن روز رفتم می روم و هر چه تلاش می کنم که برگردم نمی شود.در خودم فرو می روم،در خودم فریاد می زنم ،بخدا نمی خواستم چنین شود،ای خدا چرا چرا اینطور شد.چرا تا آخرین لحظه عمرم شرمسار کسانی هستم که هنوز نتوانستم با آنها سخن بگویم و بیان کنم که این بهنود آن موقع نفهمید چه شد. ولی امروز با تمام وجود از آنچه شده پشیمان است و هر روز سر بر خاک می ساید و هر روز از خدا تقاضای بخشش می کند.من در طی این سالها بارها و بارها در یک روز زندگی کردم و آنهم بدترین روز زندگی ام.بارها و بارها مرده ام ولی باز نفس کشیدم و باز در انتظار مردن دوباره.بخدا هیچکس نمی داند سنگینی این بار چیست؟همانگونه که هیچکس نمی داند داغ فرزند چیست؟من شرمنده ای ابدی هستم که انسانی را ،جوانی را، عزیزی را ،و ..... آه چه بگویم.ایکاش نمی رفتم،ایکاش ...دو بار مرا برای اجرای قصاص به سلول انفرادی بردند ، شبهای تلخ و سرد و سنگینی بودنمی دانم چه بگویم هزاران بار مردم. می خواستم گریه کنم،اشکی نبود.می خواستم ناله کنم،صدایی دروجودم باقی نبود.می خواستم در تنهایی مادرم را در آغوش بکشم و اشک بریزم ولی جز دیوار سفید و آهن سرد هیچ چیز نبود.به آخر عمری رسیدم که هیچ چیز جز تلخی از آن ندیده بودم و در پایانش جز بار شرمندگی و پشیمانی چیز دیگری برایم باقی نمانده بود.زندانبان کلید را گرداند و گفت بر خیز وقت رفتن است.صدای کلید قلبم را لرزاند بیاد درد جانکاه شما افتادم،زمانی که فرزندتان را دیدید.مرا به محوطه زندان بردند تمام زندگیم در همین دقایق جلو چشمم گذشت و یاد فرزند شما افتادم که او هم چون من آرزوهای فراوانی داشت.زمانی که در پای چوبه دار به من گفتند،یک ماه فرصت داری تا رضایت بگیری با دیدن برادر آن مرحوم احسان عرق سرد خجالت بر پیشانیم نشست. مرا به زندان برگرداندند.در سلولم بغضم ترکید. خدایا خدایا چگونه به آنها بگویم شرمنده ام،شرمسارمشب با مادرم نجوا می کردم،مادر کجا رفتی؟چرا زود مرا تنها گذاشتی؟اگر تو بودی چه ها نمیشد،ایکاش بودی،ایکاش به در خانه آنها می رفتی ،ایکاش از آنان می خواستی در حق من بزرگی کنند، ایکاش از آنان می خواستی که این افتاده بر زمین ندامت و پشیمانی را در دست بگیرند و ایکاش .... ایکاش مادر،مادرم،اگر تو در کنارم بودی ،هرگز این اتفاق برایم رخ نمی داد.مادر در آن دیاری که هستی به دیدار احسان برو،تو در آنجا برایش مادری کن،من شرمنده اویم و می دانم درد بی مادری چیست.خداوند مهر و محبت خود را در پدران و مادران ودیعه گذاشت و محبت والدین محبت خدایست .می دانم شما با مهر ترین و با مهربان ترین ها هستید و مهری که به فرزند عزیز از دست رفته خود دارید در دیگری بار بر من گشوده است.شاید این آخرین نامه من باشد و نمی دانم که به دست مهربان شما خواهد رسید یانه؟اما تقاضا می کنم بدانید بهنود که سه سال است در تمام لحظات زندگی خود آرزو می کند تا شما را ببیند و به پایتان بیفتد و بگوید،بخدا آنچه گذاشت در فهمم نبود،بخدا نفهمیدم چه شد ؟ بخدا شرمنده ام.شما هرچه بگوئید هر چه بخواهید حق دارید.ایکاش گرمی مهر و نور محبت شما ذره ای بر من یخ کرده بتابد،ایکاش مرا ببخشید.نامه ام را با سلام تمام می کنمشرمنده روی شمابهنود شجاعی
۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه
شليک پی در پی گلوله به روزه خوار فراری
پنجشنبه، 26 شهریور ماه 1388 برابر با 2009 Thursday 17 September
افسر يک کلانترى که به دنبال بىتوجهى راننده جوان به فرمان ايست او، با شليک گلوله راننده را از پا درآورد، ديروز در دادگاه کيفرى تهران محاکمه شد.
به گزارش ايسكانيوز، شليک پياپى شش گلوله، عصر 23 مهر 1384 در خيابان «دلگشا» لرزه بر جان مردم انداخت و آنان با بدن خون آلود راننده 22 سالهاى به نام «مصطفي» روبهرو شدند.
در آن ميان، افسر کلانترى 132 نبرد به نام «محسن» که به دنبال بى توجهى راننده جوان به فرمان ايست دست به سلاح برده بود، «مصطفي» را به بيمارستان ناجا رساند اما او به خاطر شدت خونريزى جان باخت.
بدين ترتيب بازجويى از متهم و همکارانش آغاز شد و «محسن» درباره جزئيات تيراندازى گفت: در خيابان سرگرم گشت بودم که ديدم يک راننده در ملأعام، روزهخوارى مىکند
۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه
یک نفر دیگر در زندان مرکزی ارومیه بدار آویخته شد
چهارشنبه، 25 شهریور ماه 1388 برابر با 2009 Wednesday 16 September
امروز صبح در زندان مرکزی شهر ارومیه، شخصی بنام سعید امینی از اهالی شهر بوکان، که مدت 3 سال بود در زندان به سر می برد، به دار آویخته شد.
لازم به گفتن است که از ابتدای سال جاری میلادی تاکنون، نفر در ایران274 سنگسار و یا اعدام شدهاند.
۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه
فیلم؛ شاهد تجاوز در زندان پس از انتخابات اخیر
یکشنبه، 22 شهریور ماه 1388 برابر با 2009 Sunday 13 September
http://www.youtube.com/watch?v=GhKs4lZBkyE&eurl
۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه
به هتل ها می گویند به احمدی نژاد اتاق ندهید
پنجشنبه، 19 شهریور ماه 1388 برابر با 2009 Thursday 10 September
سایت حکومتی رجانیوز وابسته به باند احمدی نژاد: دنیس راس از مشاوران ارشد باراک اوباما در امور ایران و ریچارد هالبروک نماینده ویژه در افغانستان با تعدادی از صهیونیستهای مستقر در نیویورک، مدیر هتل محل استقرار رئیسجمهور ایران را تحت فشار قرار داده اند. به گزارش روزنامه صهیونیستی یدیعوت آحارونوت، مشاوران اوباما که از مؤسسین گروه موسوم به "اتحاد بر ضد ایران هستهای" در نامهای از طرف این گروه، از مسئولان هتل اینترکانتینانتال در بارکلی نیویورک که موافقت کرده است میزبانی محمود احمدینژاد رئیسجمهور ایران را در زمان برگزاری نشست مجمع عمومی سازمان ملل در 2 هفته آینده بهعهده گیرد، انتقاد کردند. مسئولان این هتل در بارکلی نیویورک اعلام کردهاند که مدیریت این هتل برای دادن اجازه اقامت به رئیسجمهور ایران و هیئت همراه تحت فشار قرار دارند. این گروه در نامه خود به مدیریت هتل آورده است: مکان های کار و کسب در نیویورک نباید پول آغشته به خون این حامی تروریسم را بپذیرند. دنیس راس مشاور باراک اوباما رئیسجمهور امریکا در امور خاورمیانه و ریچارد هالبروک نماینده ویژه امریکا در افغانستان و پاکستان از جمله بنیانگذاران این گروه محسوب می شوند. مارک والاس رئیس گروه اتحاد بر ضد ایران هستهای در این نامه نوشته است: مسئولان هتل اینترکانتینانتال با تأمین مکان اقامت هیئت ایرانی نه تنها انتخاب احمدینژاد را تایید میکنند بلکه به موارد آشکار نقض حقوق بشر توسط حکومت ایران و تعهد خود در قبال تولید سلاح های هستهای در این کشور توجه نمی کنند. والاس همچنین در این نامه نوشت من از مدیریت هتل درخواست می کنم بررسی کند که آیا سود منافع کوتاه مدت اقتصادی که از اقامت هیئت ایرانی به دست می اید از پیامدهای جدی حمایت از تروریسم دولتی بیشتر است؟
۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه
سخن رضا پهلوی با روحانیون وابسته به حکومت
چهارشنبه، 18 شهریور ماه 1388 برابر با 2009 Wednesday 09 September
ایرانیان،
از فردای فرود خمینی در گورستان و چیره شدن هیچ انباشته از پوچ اش برخاک پاک ایران، آواز «قادسیۀ دوم» بر سر بسیاری از زبان ها افتاد. کشتار ننگ آور و فریبکارانۀ افسران دلاور ایرانزمین، کشتار شرم آورانۀ سیاست ورزان میهن پرست و حتی اعدام نخستین بانوی وزیر ایرانی، و سپس، یک به یک، کشتار برنامه ریزی شدۀ همۀ آن جوانان دلیر و دگراندیش بی گناهی که بابک وار بر سر موضع ایستادند و به ولایت جهل و ستم «نع» گفتند، همه و همه، نشان از یک چیز داشت: تازش دگربارۀ تاریکی و چیرگی بیگانگان بر میهن!
هم میهنانم،
عطاملک جوینی، تاریخ نگار بزرگ میهن مان، برایند تاخت و تاز سپاهیان مغول به ایرانزمین را این چنین به نقش می کشد: "آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند"! این جمله، با همۀ فشردگی اش، از روزن من، بزرگ ترین و گویا ترین داستان کوتاه، از تاریخ بلندِ جنایات اهل بیابان در میهن ماست؛ و من شکی در این ندارم، که در فردای فروپاشی این نظام اهریمنی نیز، که از همان روز نخست کلاغ های اش را به جان گل های اقاقی انداخت، تاریخ، سخنی از همین دست خواهد گفت.
ایرانیان،
دیگر بس است، امروز دیگر هنگام یک تعیین و تکلیف تاریخی فرارسیده است. هزاره ای نوین آغاز شده است و ما، که هم به علت های بیرونی و هم به علت های درونی از برخی دیرکردهای تاریخی رنج می بریم، در آستانۀ یک ساعت صفر تاریخی ایستاده ایم. این چنین است که یکایک شما را به اندیشیدن ژرف، و به گزینش در مورد امری سرنوشت ساز فرا می خوانم:
عزیزانم،
بیایید تا به همدلی و هم اندیشی یکدیگر، از هر تیره و طایفه وطبقه، با هر زبان و دین و باور، مشق های ناکردۀ تاریخی مان را، چه در پهنۀ فرهنگ، و چه در زمینۀ سیاست، یکبار برای همیشه بنویسیم و دفترهایی را، که شایستۀ بسته شدن شان می انگاریم، یکبار برای همیشه، بربندیم.چرا که دست کم، من، به سهم خود، دیگر به هیچ روی نمی توانم ببینم که فرزندان کورش را، چون یک تکه گوشت قربانی، از پنجرۀ کوی دانشگاه به بیرون پرتاب کنند و همزمان نعره برکشند: این هم سهم این یا آن قدیس!چرا که دست کم، من به سهم خود، دیگر به هیچ روی نمی توانم ببینم که به دختران تهمینه و پسران سیاوش در بیدادگاه های این نظام کهریزکی تجاوز کنند و پیکر تجاوز شده شان را بسوزانند و یا که سیمان گیرند، و نام این توحش برهنه را نیز، با بی شرمی و جهالت تمام، «جهاد فی سبیل الله» گذارند.
این چنین است،
که روی سخن من اینک با همۀ سردمداران حکومت جنون زدۀ ولایت فقیه، به ویژه با نهاد روحانیت وابسته به حکومت است؛ چرا که این نهاد، یعنی نهاد دین، بی هیچ شکی، امروز در برابر یک گزینش بزرگ و سرنوشت ساز تاریخی ایستاده است، نه تنها برای ایران، بلکه برای کل حوزۀ تمدنی ایرانی؛ گزینش این است: در کنار مردم ایستادن و به تمامی از حکومت بیرون آمدن، و یا در کنار رژیم ماندن و بر سنت سرکوب و الاهیات شکنجه پای فشردن!
آقایون،
روی سخن من با شما، و با همۀ آن پیشوایانی است که به نام دین، هزار و چهارصد سال است که گاه بی میانجی و گاه با میانجی، و سی سال است که بطور یکراست بر این بوم فرمان می رانید، بدین پرسش های زمینی من ایرانی، که اگر می خواهید می توانید نام اش را استفتاء نیز بگذارید، پاسخ دهید:
چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که به این آب و خاک، اینچنین به چشم بیگانه می نگرید؟چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که بر ایران، رفتاری را روا می دارید که گویی، کودک سرراهی تاریخ است؟چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که میراث تمدن ایران را شایستۀ حراج کردن و سوزاندن و به آب بستن و به کلنگ برکندن می دانید؟چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که به ایرانی، به چشم بنده و موالی و صغیر می نگرید، کودک اش را به بیگاری می کشید، زن اش را در چهارگوشۀ جهان به فروش می گذارید و از گُردۀ مَرداش تسمه بر می کشید؟آخر چگونه و به پشتوانۀ کدام الاهیات است که تجاوز به عنف را، بر دختر و پسر ایرانی، مجاز می شمارید؟
آقایون،
امروز، این شما و فقط شما هستید که بر ایران ما فرمان می رانید، پس در نهایت، این شما و سنت عالیه ای که خود را بدان وابسته می دانید هستید، که باید پاسخ سی سال جنایت قانونی شده و ویرانی پیوسته را بدهید: بنابراین چرا سکوت می کنید و دست بر دست می گذارید؟ چرا، شما به عنوان علمای عرصۀ دین و نگهبانان وجدان، در برابر ستم بی پایانی که بر مردم شکیبا و نجیب این سرزمین می رود خود را به ناآگاهی می زنید؟چرا گوش های تان در برابر فریادهای ممتد ملت رنج کشیدۀ ایران ناشنوا شده است و چرا دست رد بر خشونت بهیمی ای که برفرزندان زال و رودابه، بر مهدی ها و ترانه های میهن می رود نمی زنید؟ چرا به سوی مردم نمی آیید و در برابر توحش عریان این فریب کارترین حکومت تاریخ، که پشیزی برای کرامت انسان ارزش قائل نیست، نمی ایستید؟ به راستی چرا؟ و به من بگویید، انگیزۀ این بی تفاوتی آشکار در برابر ستم چیست؟
آقایان روحانی،
من، به هر ایمانی که به انسان ارج گذارد، فارغ از اینکه از آن کدام ملت و فرهنگ باشد، احترام می گذارم، و البته، در برابر هر ایمانی، که انسان را، به ویژه ایرانی را زیرپا گذارد و شان آدمی را به هیچ گیرد، می ایستم. پس تکلیف خود را روشن کنید، چرا که تکلیف من، چون روز، روشن است:
من، میان آن جوان ایرانی که از پنجره پرتاب می شود تا که در پای درگاهی متعالی قربانی شود، بی هیچ شک و گمانی، نه جانب آن درگاه نیازمند به گوشت لُخم انسان، بلکه جانب آن ایرانی لگدمال شده، جانب فرزند نگونبخت کوروش را می گیرم. وسلام!
خداوند نگهدار ایران باد
۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سهشنبه
تیراندازی بسوی مردی که شعار مرگ بر خامنه ای می داد
سه شنبه، 17 شهریور ماه 1388 برابر با 2009 Tuesday 08 September
یک شهروند میانسال در قم توسط نیروهای لباس شخصی هدف گلوله قرار گرفت. ظهر امروز 17 شهریورماه، فردی میانسال ( 35-40 ساله ) که به همراه همسر و فرزند خردسال خود در خیابان 19 دی شهر قم با ماشین سواری پراید ( مدل 132 ) به سمت کمربندی کاشان در حال حرکت بود توسط عده ای از نیروهای لباس شخصی که سوار بر اتومبیل پژو ( مدل جی ال ایکس) بودند دستگیر شد.
عوامل لباس شخصی پس از توقف در مقابل اتومبیل فرد مزبور و سد راه وی با ضرب و شتم در مقابل همسر و فرزند خردسال ایشان سعی کردند وی را به داخل اتومبیل خود منتقل کنند که با مقاومت و اقدام به فرار این فرد، توسط عوامل لباس شخصی با تیر اندازی مستقیم در بین جمعیت از ناحیه کتف هدف گلوله قرار گرفت.
نامبرده پس از اصابت تیردر حالی که به سر دادن شعارهای سیاسی منجمله " مرگ بر خامنه ای" می پرداخت توسط نیروهای لباس شخصی به همراه خانواده اش به داخل خودرو نیروهای مزبور برده و نهایتاً به نقطه نامعلومی منتقل شد.
لازم به ذکر است هویت و اتهام شهروند مذکور و همچنین نهاد و رسته نیروهای لباس شخصی مشخص نیست، اطلاعات تکمیلی اعلام خواهد شد.
بايگانی وبلاگ
-
▼
2009
(111)
-
▼
سپتامبر
(9)
- یک نوجوان دیگر در آستانه اعدام
- سخنان نماينده آمريكا در شوراى حقوق بشر سازمان ملل
- نامه جوانی که در انتظار اعدام بسر می برد
- شليک پی در پی گلوله به روزه خوار فراری
- یک نفر دیگر در زندان مرکزی ارومیه بدار آویخته شد
- فیلم؛ شاهد تجاوز در زندان پس از انتخابات اخیر
- به هتل ها می گویند به احمدی نژاد اتاق ندهید
- سخن رضا پهلوی با روحانیون وابسته به حکومت
- تیراندازی بسوی مردی که شعار مرگ بر خامنه ای می داد
-
▼
سپتامبر
(9)
مقالات
دوست داشتم با سلامی گرم آغازگرکلماتی زنده وبا طراوت باشم ولی متاسفانه جای آن طراوت و شادابی را درد و غم فرا گرفته ولی با وجود تمامی دردها باز هم سلام...
البته سلامی که از میان هزاران آه و سوز از میان هزا ران غم نهفته که هربار با یاداوریش اشک از چشمان و سوز از دل هر انسان آزاده خواهی بیرون میبرد
همینطور که گشت و گذاری در مقالات و رسانها میزدم با ناباوری تمام و با چشمانی حیرت زده متونی را مرور کردم که برای لحظه ای احساس کردم دیگر نفسم در سینه حبس شده و راه گریزی برای خود بجز قطرهای اشک پیدا نمیکند هرچند طولی نکشید که حتی نتوانست به این ناچیز قطرات هم بسنده کند و درد کینه توزی هم برآن چیره شد .
این متون چیزی نبودند بجز زجه های مادرانی که آجزانه نظاره گر قطع عضو شدن عزیزانشان بودند و بسا کینه ها در میان سینه پنهان کردند و چگونه این جلادان که خود را به اصطلاح پزشکانی قسم خورده می نامند و قاضی نکونامها این منفورین رژیم دگربارداغی بر ریشه دردهایمان اضافه کردند
ویا در گوشه ای دیگر آیندگان فردای ایرانمان را دوباره به ناکرده جرمی به بند کشاندند و خانوادهایشان را آواره خیابانها به دنبال سرنوشت عزیزانشان و با تاسف تمام در این مدت آنچه از پیگیری های شبانه روزی نصیب خانواده های این دانشجویان شده، تماس تلفنی محدود و برگ زرد رنگ رسید اعلام حضور دانشجویان ( آنهم بدون ذکر شماره بند با اطلاعاتی ناقص و اتهاماتی جدید و شبهه برانگیز) در اوین؟
اوینی که در این چند سال اخیر به محل تشکیل کلاسهای دانشجویان تبدیل شده است
کسانی که تنها جرمشان باور کردن این شعار دهن پرکن است که کشور ما آزاد ترین کشور دنیاست و نیز با چشم صداقت خود به پیرامون می نگریستند و می پنداشتند در سرزمینی که از رئیس جمهور کشور شیطان بزرگ(به اصطلاح منفورین )برای سخنرانی در دانشگاههایش دعوت می شود، قطعا ًبرای کسانی که در این مرز و بوم زاده شده اند و سال هاست که غم این سرزمین را می خورند اندک مجالی هست تا از حقوق اولیه و انسانی خود اندک سخنی گویند، اما دریغا...!!!
در این میان آنچه ملت را بسیار متعجب و نگران کرده این است که ادامه آن بازداشت ها، شیوه برخورد با خانواده های دانشجویان از مصادیق کامل زیر پا نهادن حقوق اولیه انسانیست. آنهم متاسفانه ازجانب کسانی که ادعای حفاظت و صیانت از قانون را دارند و نیز با تأکید می توان گفت که محروم کردن دانشجویان از شرکت در امتحانات نیمسال تحصیلی و حضور درکلاس های درسشان خود مجازت نانوشته ای است که براین دانشجویان تحمیل می گردد که از دیگر نمونه های آشکار نقض قانون (قانون اساسی، فصل سوم حقوق ملت اصول 20,26,27,32,......) در این آزاد ترین کشور دنیای بدون دوجنسی ها !!! می باشد
چه گویم که هر لحظه یادآوری دیگر هموطنان سرمادیده که شب به صبح رساند نشان هم همانند مبارزه دیگریست بر علیه رژیم جنایتکارملایان بدون داشتن امکانات گرمائی برایمان بسی ناباوریست چرا که در همچون کشوری ثروتمند میبایست برای زنده ماندن هم دست و پنجه نرم کنند
آخر چطور میشود اینگونه وحشیانه انسانهائی را از حقوق اجتمائی مصلوب کرد
آخر به چه جرمی؟ انتقاد به تمامیت خواهی و استبداد به کدامین خطای ناکرده...
آیا این عدالت است آیا واقعا واژه ائی برایش وجود دارد آیا اینان به هچگونه مکتبی بجز وحشیگری خفته در قدرت مطلق مطعلقاند؟...
و یا رهبری که خدایش مینامند!!! براستی از کدامین منشائ خط میگیرند مگر اینان همان مردم عادی قبل از انتخابات نیستند...آیا در وجود تمام ایرانیان هم جنون وحشیگری نهفته است
اما نه فکر نمیکنم در ذهن هیچ انسان آزاده ائی اینگونه وحشیگری های ملایان قرون وسطائی جایگاهی داشته باشد.
البته میتوان از این منفور بودجه نویس مهرورز(احمدی نژاد) و دیگر جلادانش هم سپاس گذاری کرد که بار دیگر ملت ایران را با پیش بردن قدمی به آگاهی و فرهنگ به فراموشی سپردهشان برای شناسائی اسلام ناب محمدی و معرفینش نزدیک تر کرده و همچنین میکنند که در واقع رژیم منفور اسلامی خمینی این بوده و هست که اینگونه ملت عزیزمان را هر روزه به بازی مرگ و نابودی میکشانند.
ولی افسوس و صد افسوس گمان نمیکنم با آغاز سال 2008 میلادی هم برایمان سرنوشتی تازه رقم زده شود چرا که مردم ما هیچ تغییری نخواهند کرد و بلعکس بعبارتی بهتر پوست کلفت تر هم در برابر تمامی فشارهای اجتمائی اقتصادی و انواع محرومیت ها و اعمال اینگونه وحشیگری های قرون وسطائی شده اند چرا که اول میبایست برای بالا بردن فرهنگ این ملت تلاش کرد تا درخواست همکاری و همیاری و آزاده خواهی.
البته ناگفته نماند که از طرفی هم میبایستی به این ملت زجر کشیده حق داد چرا که این منفورین نفس در سینه هر منتقد و معترضی حبس میکنند
ولی با تمام این مسائل ایرانیان داخل و خارج از کشور این را فراموش نکنند که تا بر
اندازی حکومت این رژیم منفور از ایران عزیزمان خاموش نخواهیم نشست
رضا علیون